سیدعلی و فاطمه ساداتسیدعلی و فاطمه سادات، تا این لحظه: 9 سال و 26 روز سن داره
یکی شدن مامان وبابایکی شدن مامان وبابا، تا این لحظه: 15 سال و 9 ماه و 5 روز سن داره

فرشته های آسمانی که زمینی شدند

تولد فرشته هام

به نام خداوندی که انسان را از قطره خونی خلق کرد بالاخره بعد از نه ماه سختی و انتظار فرشته های ما هم پا به این دنیا گذاشتن و زندگیمونو سراسر نور بارون کردن سید علی وفاطمه سادات من در روز چهارشنبه 19/1/1394 ساعت 11/26 دقیقه صبح سید علی با وزن 2300وقد 46 ودور سر 34 وساعت 11/27 دقیقه هم فاطمه سادات با وزن 2550 وقد 47 ودور سر 34 متولد شدند ومن صدای زیبای گریه شونو شنیدم آخه من از طریق آمپول بی حسی سزارین شدم و خودم همه چیو حس کردم خیلی حس خوبی بود خدا ایشالا نصیب همه اونایی بکنه که آرزوشو دارن
4 ارديبهشت 1394

اخرین پستام

سلام دردونه های مان وبابا.. دیگه چیزی نمونده که همدیگه رو ببینیم  خدایا شکررررررررررت دیشب ساعت6 نوبت دکتر داشتیم ساعت 9اینا بودنوبتم شدهمش تو فکر بودم که الان دکتر چی میگه دوباره مطب افتضاح بود  کمرم بدجور شده بود پوست شکمم یه طوری شده انگاری باد رفته زیرش مثل قبلا سفت نیست به احمد میگم مثل پوست گوسفند شده بچه هام تکونشون خیلی خیلی کم شده..شلوغی مطب وسریع ویزیت کردن دکتر دوباره نزاشت من سوالامو بپرسم پاک فراموش کردم..خلاصه رفتم تو وگفت خوب دیگه بستری کنیم یه هومور مور شدم  یعنی تموم شد خدایا!!!!!!!!!!!!دیگه گذاشت 37هفتگی تموم بشه یعنی سه شنبه باید برم نامه بستری بگیرم ولی بازم حیران که نگفت طبیعی یا سزارین اون طوری که دک...
16 فروردين 1394

سزارین یا طبیعی-سونوی هفته36

سلام گل گلیای مامان الهی که من قربونتون بشم امروز یکشنبه باباباییتون رفتیم سونوگرافی آخه نمیدونم چی بگم بهتون منو بابایی شرط بندی کرده بودیم روی وزن گرفتنتون من میگفتم نهایتا دوتاییتون روی هم 4کیلو باشین ولی بابایی میگفت 5 کیلو که در واقع بابایی شرطو برد آخه نمیدونین که واقعا منو سورپرایز کردین وقتی که دکتر سونو گفت دخمل گلم 2500 وپسمل نازم 2700 از تعجب چشام گرد شدخودمم موندم نمیدونم چقدر به این سونو اعتماد کنم آخه وقتی جوابو بردم پیش خانم دکتری اونم تعجب کرده بود میگفت اصلا باورم نمیشه آخه به شکمت نمیخوره ولی خیلی خوشحال شده بود و برا همینم برا هفته آینده پانزدهم بهم وقت دادو میگفت اگه درد نداشته باشی سزارینت میکنم من پرسیدم مگه طبیعیم میتو...
9 فروردين 1394

هفته سی و ششم

سلام سلام فندقای نازنینم به امید خدا هفته 35ام تموم کردیم فردا یعنی سه شنبه 4 فروردین 94 وارد هفته سی وششم میشیم قربونتون برم دیگه چیزی نمونده فقط یه دو هفته دیگه طاقت بیارین همه چی به خوبی و خوشی تمومه و منو بابا شمارو میبینیم و شما هم منو بابایتونو میتونین ببینین آخ که دلم داره قنج میره واسه لحظه اومدنتون این روزای عید که بابایتونم پیشمه خیلی داره خوش میگذره و میدونم به شمام خیلی داره خوش میگذره آخه از ورجه وورجه هاتون معلومه اللهی که من قربونتون بشم راستی 5شنبه هم باید بریم پیش خانم دکترم تا ببینیم چی میگه البته قبلا که بهم گفته بود که به 34 برسیم همه چی حله و به لطف خدا و دعای شما وروجکا اونم از سر گذروندیم حالا دیگه باید گوش به ...
3 فروردين 1394