آغاز هفتمین ماه توت فرنگیام-مخملک گرفتن فاطمه جونم
عطر خواستن شما ازتمام جانم فرارشده انگارچشمهایتان جادویم میکند... شما آرامش من هستین عشقای من 6 ماهگیتون مبارک باشه خدارو شکر میکنم وازش ممنونم برای اینکه ،هستین الان که دارم این مطلبو مینویسم اصلا حوصله ندارم چون دخملکم مریض شده و این اولین مریضی توت فرنگیمه واقعا خیلی سخته چون دخترم داره اذیت میشه تب گرفته بینیش گرفته نفس کشیدنش سخت شده ومن وقتی اینارو میبینم خیلی عذاب میکشم حاضرم خودم مریض بشم ولی این دوتا گلم صحیح و سالم بمونن شش ماه اول زندگیتون با تمام سختیاو خوشیاو ناخوشیا بالاخره به پایان رسید البته پایانش با این مریضی کمی تلخ شد خلاصه تو این شش ماه خیلی چیزا یاد گرفتم خیلی خودم سخترو قویتر ...
نویسنده :
مامانی
17:09
باز این چه شورش است که در خلق عالم است.............
السَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَی الاَْرْواحِ الَّتی حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّی سَلامُ اللَّهِ [اَبَداً] ما بَقیتُ وَ بَقِیَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّی لِزِیارَتِکُمْ اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَ عَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلی اَصْحابِ الْحُسَیْنِ... ...
نویسنده :
مامانی
19:04
بوی محرم
پیشتر ها مادر که نبودم ، اوج گریه های محرم ،آخرش از شب هشتم یا نهم شروع می شد و در ناهار ظهر عاشورا به انتهای خودش می رسید. پیشترها مادر که نبودم ، صدای نوحه همیشه از اتاقم بلند بود و گاهی حتی بی تفاوت مشغول انجام کارهایم بودم. و آن اندوه بزرگ بزرگ جایش توی دلم خالی بود. مادر که باشی همه چیز تغییر می کند.مادر که باشی عمیق ترین و لطیف ترین و پنهان ترین حس ها را حس میکنی.مادر که باشی حساس می شوی. مادر که باشی همه روزهایت می تواند محرم باشد.مادر که باشی بی آنکه از هیچ کجای خانه ات صدای نوحه بلند باشد ،می توانی در خودت روضه بخوانی.مادر که باشی لبخند می زنی اما جایی از دلت دارد برای روضه ای آتش می گیرد. مادر که باشی بوی محرم را از ماهه...
نویسنده :
مامانی
17:50
تصور
وقتی بچه نداشتم، تصورم در مورد تربیت بچه خیلی تخیلی بود. فکر میکردم بچه یک لوح سفید است که قرار است ما رویش نقاشی کنیم. یا یک تکه گِل بیشکل که قرار است به دستان پرتوان ما کاسه و کوزهای از تویش دربیاید. مدتی که از تولد فرشته هایم گذشت، فهمیدم تا چه حد اشتباه میکردم. بچهها موجوداتی کاملاند با شخصیتی منحصر به فرد. کاسه و کوزهای که شکل و طرح و رنگ دارد و تربیت حداکثر میتواند آن را یک جای خوب در سفره بنشاند. حالا که مدتی گذشته، فکر میکنم حتی تصور قبلیام هم بیخود بوده. بچهها همه چیزشان کامل است. شخصیتشان، رنگشان، جایشان. سفره پهن شده و همه ...
نویسنده :
مامانی
8:32
..............
سوراخ کردن گوش فاطمه جونم
یه مدت بود بابایی میگفت بریم گوش فاطمه رو سوراخ کنیم من از دلم نمیومدکه فاطمه رنجیده شه اخه نفس مامان خیلی معصومه... دیگه منم راضی شدم خلاصه شنبه وقت گرفتیم که البته خانم دکتر فقط اول وقت گوش سوراخ میکرد ولی بابایی دیر اومد با کلی استرس تارفتیم مطب ساعت 5بود ومطبم وحشتناک شلوغ ... علی همش اذیت میکرد فاطمه هم یه کمی غر زدی نفس مامان بعدش بغل بابایی خوابت برد حالا ما مونده بودیم خوابیدی چطوری گوشتو سوراخ کنیم چون بیدار میشدی میدونستم که گریه میکنی ...... همونی شد که گفتم رفتیم تو دکتر اول ویزیتتون کرد خدارو شکر همه چی عالی بود بعد منشی رو صدا زد که فاطمه رو بگیره منم گفتم خودم میگیرم یا باباش میگیره ولی دکتر قبول ...
نویسنده :
مامانی
0:03
پنج ماهگیتون مبارک میوه های زندگیم
خدایااااااااااااااااااا شکرت.به قول احمد که بهم میگه میدونی خدا نعمت ورحمت رو در حقت تموم کرده.از اینکه یه دختر وپسر صحیح وسالم بهمون داده.بازم شکرت خدا به خاطرفرشته هایی که به ما دادی وصدای خنده این فرشته ها تو خونه ما هیجان وخنده رو اورده.. خدایا چقدر زود میگذره زود، اما خیلی سخت ولی خوب شیرین به همین زودی پنج ماهتون شدجیگرای مامان هرچند این چهارماه زود گذشت ولی برای من واحمد اندازه 4سال بودوااااااااقعاتو این 4ماه احمد نصف موهاش سفید بود سفید ترم شد جدای از اینکه شب تا خودساعت 7صب بیدار بودین وگریه میکردین واحمد با چرت زدن وچشای قرمز باید 7ونیم میرفت سرکار (همسفر زندگیم فقط میتونم بهت بگم خدا قوت اجرت با خدا که یک لحظه منوتنها...
نویسنده :
مامانی
14:33