سیدعلی و فاطمه ساداتسیدعلی و فاطمه سادات، تا این لحظه: 9 سال و 26 روز سن داره
یکی شدن مامان وبابایکی شدن مامان وبابا، تا این لحظه: 15 سال و 9 ماه و 5 روز سن داره

فرشته های آسمانی که زمینی شدند

بدون عنوان

امروز شوشو ازسرکار دیر اومد حوصلم سررفته بود فردام جمعه س..ازصبح دریغ ازیه زنگی که به خونمون بخوره دیشب تا صب نخوابیدم بیچاره شوشو هم نخوابیدنمیدونم امروز سرکار چطوری کار کرده مگه ناله های من دیشب گذاشت بخوابه  دیشب نفسم بالانمیومدنصف شبم شکمم سفت شده بودفقط گریه میکردم خدایا سایه شوشورو بالای سرمنو جوجوام نگه دار..داره سخت میگذره خدا کنه این چند ماه هم به خوبی وسلامتی بگذره وبه هفته 38 برسیم الهی آمین دیشب توجام دراز کشیده بودم نمیدونم جوجوان دارن تکون میخورن ؟قربونشون برم همه زندگی منو بابایین هرچی سریع بگذره اون روز بیاد که ببینیمشون که چه فسقلی هایی  بودن اینقدر من وبابایی رو اذیت کردن نمیدونم بعضی وقتا تاریخ زایما...
13 آذر 1393

بدون عنوان

من عشق راباتوتجربه کردم محبت رادر قلب تو یافتم و امید به زندگی راازتو آموختم عشق من تقدیم به تو که یادت درفکرم و عشقت درقلبم وعطر تودرمیان لحظه لحظه های زندگیم ماندگار است همسرم با تمام وجوووووووووووووودم دوستت دارم ...
13 آذر 1393

روزهای انتظار

دیروزدقیقا وارد هفتگی شدیم خدارو صد هزارمرتبه شکر که هرچی من شکر کنم بازم کمه این دو روزه هم بگذره شنبه نوبت دکتر دارم هرچی زودتر برسه من صدای قلب نازتون رو بشنوم ونفس بگیرم خدارو شکرغروب یه زره خوابم برد خوب چند شب خوابم یه خورده بهتر شده گوش شیطون کر هرچند شبا خیلی اذیت میشم وخیلی کم غذا میخورم  وضع معدمم که خراب تایه چیزی میخورم انگاری مارش میزنن  امشبم معدم باد کرده احساس میکنم تنگ نفس میشم خدا کنه جوجوای مامان حتما بتونن رشد کنن ورشد خوبی داشته باشن امروز صبحم دوباره زندایی معصومه زنگ زد که من دیگه جواب ندادم از دست سوالو وجواب خسته شدم تازه از وقتی فهمیده جوجوام دوتا هستن سوالا بیشتر شده نمیدونم فقط از ...
12 آذر 1393

سختی اما با طعم عسل

عزیزای بابا اگه بدونین چقدر چشم به راهتونم ولی اینم بگم خیلی دارم اذیت میشم چون مامانتونو خیلی به سختی انداختین من هی باید نازشو بکشم البته همیشه نازشو میکشم اما الان دیگه خیلی شدید شده ولی با بودن شما این سختیا طعم عسل میده ...
11 آذر 1393