سیدعلی و فاطمه ساداتسیدعلی و فاطمه سادات، تا این لحظه: 9 سال و 1 ماه و 8 روز سن داره
یکی شدن مامان وبابایکی شدن مامان وبابا، تا این لحظه: 15 سال و 9 ماه و 18 روز سن داره

فرشته های آسمانی که زمینی شدند

روزهای خیلی سخت

1393/10/25 21:38
نویسنده : مامانی
192 بازدید
اشتراک گذاری

امروز بعد ازظهر یه استرس خیلی شدیدی بهم وارد شد یه لکه خیلی کوچیک دیدم آخه تا الان اصلا لکه اینا نداشتم فقط همون لحظه بود تا یه ساعت 5 دقیقه 5دقیقه چک کردم خبری نبود از ترس داشتم میمردم نمیدونستم چیکارکنم آخرش پاشدم رفتم دکتر آمپول برام نوشت وگفت نگران نباش چیزی نیست نمیدونم دیگه کلا یه زره حوصله واعصاب برام مونده بود که اونم پر ....جوجوای مامان این  روزا اصلا حوصله ندارم نفسم بالا نمیاد تپش قلب دارم  نمیتونم غذا بخورم شبا هم که تا خود صبح  بیدارم  سوژه امروزم شد قوز بالا قوز خلاصه حسابی ترسیده بودم از ترس بی اختیاری ادرار گرفته بودم آخه قربونتون برم مامانی رو کم اذیت کنید به خدا همه زندگی من نفس من شمایید خدایا مواظب نی نی هام باش...........

پسندها (8)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (10)

مامان و بابا
26 دی 93 13:35
خدا بد نده عزیزم شما چرا لک بینی داشتین!!! ایشالا حل میشه گلم نگران نباش اگه یه سوال بپرسم راستشو میگی!!! شماهم وقتی اولش شنیدی دوقلو بارداری هم خوشحال شدی هم ناراحتتتتت!!!اخه یکم مواظبت ازشون سخته من که نمیدونم چیکار بلید بکتم
مامان پری
27 دی 93 0:04
منم اوایل تنگی نفس داشتم بعدش متوجه شدم از ادویه هاییه که تو غذام میریزم...به خصوص زردچوبه.چند هفته همه غذاهام بدون ادویه بود تا بالاخره خوب شدم.
مامانی و بابایی دخمل طلا
27 دی 93 10:55
عزیزم نگران نباش یه وقتایی این جوری میشه باید صبورتر باشی تو مامان 2تانی نی هستی و باید خیلی حوصله داشته باشی توکل به خدا کن و نی نی های سالمتو از خدا بخواه حتما جواب میگیری بوسسسسسسسسسسسسسسسسسس واسه مامانی مهربون و خوش قلب
مامان و بابا
27 دی 93 12:06
وااااای دختر نگرانت شدم چرا نیستی دوروزه حالت خوبه اگه اومدی زود بهم خبر بده از حالت و نی نی ها منتظرتم
زیــنب (مامان)
27 دی 93 12:37
سلام عزیزم میدونم خیلی خیلی شرایط سختی داری ولی باید روحییت رو حفظ کنی وناامید نشی بیشتر زمان بارداری رو گذروندی این چند وقت هم میگذره قوی باش وبه خدا توکل کن
مامان مبینا
27 دی 93 21:20
عزیزم منم توی بارداری کلی لکه بینی خفیف داشتم وهر بارم دنیا رو سرم خراب میشد اخه نمیدونم ما خانما چقد استرسی تشریف داریم؟ واقعا اگه دلداریا وکمکای همسرم نبود نمیدونم چی به سر منو بچه میومد. عززم مواظب خودت وبچهها بااااااش بوووووووووس
عاطفه و بهزاد
1 بهمن 93 8:46
مامان دو تا فرشته ناز بودن يه كم سخته ولي به جاش دو تا جايزه يه جا گرفتم خيلي هيجان داره دعا ميكنم كه مشكلاتت برطرف بشه عزيز دلم
مامان و بابا
2 بهمن 93 19:59
سلام ابجی جوووونم من اومدم بعد چند روز باخبرلی خوب و بد اون روز تو بیمارستان بودم حالم خراب شد رفتیم بیمارستان وسرمو بقیه ماجرا بعدشم رفتم دکتر نوشت برا ازمایش و سونوی ان تی الحمدالله سونو جوابش خوب بود حالا منتظر ازمایشم دعا کن نی نی ها سالم باشن دکتر گفت احتمالا هردوتا نینی پسمل باشن
مامان نازی
5 بهمن 93 15:30
ایشالله روزهای سخت هم تموم میشه روزهای شیرین با کوچولوهات میرسه عزیزم
عباس پدر مهربان
8 بهمن 93 8:24
سلام امید وارم فرزندانی زیبا و تپل نصیبتان بشود .اصل ماجرا تازه بعد از تولدشان شروع میشه . گریه های هم زمان . شیر خوردن های هم زمان . بغل خواستن ها ی هم زمان و از همه شیرینتر خندیدن های هم زمان که من خیلی دوست دارم .