روزهای خیلی سخت
امروز بعد ازظهر یه استرس خیلی شدیدی بهم وارد شد یه لکه خیلی کوچیک دیدم آخه تا الان اصلا لکه اینا نداشتم فقط همون لحظه بود تا یه ساعت 5 دقیقه 5دقیقه چک کردم خبری نبود از ترس داشتم میمردم نمیدونستم چیکارکنم آخرش پاشدم رفتم دکتر آمپول برام نوشت وگفت نگران نباش چیزی نیست نمیدونم دیگه کلا یه زره حوصله واعصاب برام مونده بود که اونم پر ....جوجوای مامان این روزا اصلا حوصله ندارم نفسم بالا نمیاد تپش قلب دارم نمیتونم غذا بخورم شبا هم که تا خود صبح بیدارم سوژه امروزم شد قوز بالا قوز خلاصه حسابی ترسیده بودم از ترس بی اختیاری ادرار گرفته بودم آخه قربونتون برم مامانی رو کم اذیت کنید به خدا همه زندگی من نفس من شمایید خدایا مواظب نی نی هام باش...........
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی