تولد همه زندگیم
این هفته هم تموم شد امشب تولد بابایی بود خیلی دلم میخواست یه تولد درست وحسابی میگرفتم ازخجالتی بابایی در میومدم ولی حیف که وضعیتم اجازه نداد خلاصه منم دیشب با خودم فک کردم صبح بلند میشم یه کیک درست کنم قبل از اینکه بابایی بیاد همه چی تموم شه منم چون نمیتونستم زیاد سرپا وایستم همه چی رو سریع قاطی پاتی کردم فقط میدونستم دارم کیک درست میکنم حالا مثلا میخواستم کیک رو قایم کنم تا شب ولی شانس من کیک در حال پختن بود که بابایی اومد منم خودم وزدم به بیخیالی خیلی خنده داربود چون بابایی همش تو اشپزخونه بود خیلی تابلو بودم هیچی کیکم درست شد دیدم فا جع شده منم چاره ای نداشتم جز اینکه همه چی رو بگم نمیدونستم بخندم چیکارکنم دیگه ک...
نویسنده :
مامانی
23:25